آقا مهرسام آلوچه بابا و مامان

ما خیلی خوبیم خیلیییییییییییییییییی

رفتم برای چکاب

  پسره نازم ١/٥/٩٢ برای چکاب رفتم پیشه خانم تاجیک .همه چیز خدا رو شکر خوب بود فقط فشارم ١٢ روی ٨ بود که گفت نمک باید کم بخورم .وزنم هم ٧٠ شده بود .صدای قلبتم گذاشت گوش بدم .خیلی خوشحال شدم .به دکتر گفتم که بیداری یا خوابی که قلبت انقد تند تند می زنه . گفت بیداره بیداره قلبشم عین ساعت میزنه .خداروشکر .ماشاالله.برات سونو هم نوشت .هنوز نرفتم به محض اینکه برم میام و برات مطلب می نویسم . منتظرم باش واسه دیدنت میام ...
26 شهريور 1392

تشکر از همه ی دوستان

  مامانی ها و دوس جونی ها ... از همتون ممنون که تنهامون نذاشتید و بهمون سر می زنید تو این شبهای احیا برای ما هم دعا کنید خیلی از همتون ممنون همتونو من و پسریم دوس داریم خدا خودش به هممون کمک کنه آمین ...
26 شهريور 1392

رفتن به سونو ...

  سلام پسر نازم ... 7/05/92 با بابا جون مهدي رفتيم سونو تا تو پسر نازم رو ببينم .خيلي استرس داشتم ولي بعد كمكم اروم شدم بابايي هم با من اومد تو اتاق سونو و از ديدن تو پسر نازم كلي لذت برد .هم من هم بابا مهدي به خاطر وجودت و بودنت از خدا ممنونيم .خيلي دوست داريم . همه ي اعضاء بدنت رو ديدم ... دو تا دستاي نازت و ... پاهاتو كه باهاشون بهم لگد ميزني .... صورته نازتو كه مي خوام بعدا گازش بگيرم ... ستون فقرات و............... خيلي خوشحالم بازم منتظرمون بمون ...
26 شهريور 1392

اسم شما پسر نازم

  من و بابا جون مهدي ديگه تصميم قطعي گرفتيم كه اسم شما رو آقا مهرسام قند عسل  بزاريم.اميدوارم از اسمت راضي باشي پسر خون گرم و مهربون من ...من از اول مرداد كه سر كار نميرم و چون سيستم خونه اينترنتش مشكل داره ميام و به خاطر تو از كافينت برات مطلب ميزارم .ناراحتم نيستم .خيلي خوشحالم اميدوارم بعدا كه اين مطالبو مي خوني .از يادگاري كه برات گذاشتم خوشت بياد .راستي همين الان كه تو كافينتم و خاله مينا هم باهامه و دارم برات مطلب ميزارم تو داري لگد ميزني شيطون .دوست دارم .تا بعد ...
26 شهريور 1392

رفتن به دكتر

  سلام مهرسام جونم امروز رفتم پيش خانم تاجيك تا سونو مو نشون بدم .خانم دكتر هم گفت خدا رو شكر هيچ مشكلي نيست . وزنتم 430 گرم شده .خيلي دوست دارم .منم خوبم .البته هميشه نه .آخه حالت تهوعم هنوز خوب نشده . ولي شكر .به خاطر بودنت . خيلي دوست دارم عسلم . ...
26 شهريور 1392

اولین احساس بابایی بعد از لمس تو

  پسره نام... مهرسام جونم بابایی 16/05/92 ساعت 9 و 24 دقیقه شب تو رو واسه اولین بار احساس کرد .خیلی خوشحال شدم ولی جالبش این بود که وقتی تو رو لمس کرد بهم گفت شکمتو تکون نده من متوجه شم .منم خندیدم و گفتم باهوش مهرسامه که لگد میزنه ... خلاصه بعد از اون بازم شما رو خدا رو شکر احساس کرد.... دوست دارم ...
26 شهريور 1392

اومدن بابایی با من به کافینت

  مهرسام جونی عشقه مامان چون سیستم خونه مشکل داره میایم کافینت و برات مطلب میزلارم .الانم داشتم مطلب میزاشتم بابایی کنارم .چون خوشش نمیاد تنهایی بیایم کافینت .الان اومدیم مسافرت شمال.خونه مامان بزرگینا. الان هم تو کافینتی که خاله محبوبه کار می کنه دارم برات مطلب میزارم .اونم بهت بوس داد. ...
26 شهريور 1392

رفتن به چکاب

  امروز ٠٣/٠٦/٩٢ برای چکاب رفتن پیش خانم تاجیک خدا رو شکر مشکلی نیست و شما صحیح و سالم داری رشد می کنی . خدا رو هزار بار شکر عسلم دوس دارم این چند ماه هم به خیرو خوشی بگذره و شما رو در آغوش بگیرم. آمین ...
26 شهريور 1392

سفر شمال

  پسر نازم سفر شمال گرچه اجباری بود و من به خاطر تو نمی خواستم برم و به اجبار بابا مهدی جون رفتم ولی خیلی خوش گذشت و حسابی استفاده کردم . یه روزشم که با بابا مهدی رفتیم ماهی گیری و کلی ماهی گرفتیم والبته کوچیک ،خیلی خوش گذشت .امیدوارم وقتی بدنیا اومدی سه تایی با هم بریم ماهی گیری . خیلی عاشقتم .بوس ...
25 شهريور 1392